کنار کسالت خیابان ها
خمیازه شبانه
دقیقه هارا می شمارم...
و چشم هیز تیر برق ها
از کلاه
تا بنا گوش کفش هایم
خنده جعلی صبح را
معنا می کند
انگار گم شده ام
انگار در تو، در اطرافم
در خیال سروده هام گم شده ام
تا خروس خوان
با خیال خسته چترم
و با دستان بریده باران
از زیر تمام سقف های نا ممکن
فرار رد پای آسفالت را
دبال می کنم
گویا کسی که نیست
حرف می زنم، زمزمه می کنم
کسی که نیست
راه می دوم
و کسی که نیست وُ کسی که نیست...
برچسب : نویسنده : diya-dadashi بازدید : 161